هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

هلیا عشق مامان و بابا

بدون عنوان

دختر عزیزم امروز با تب شدیدی که داشتی از خواب بیدار شدی.نمیدونم سرما خوردی یا از دندون در اوردن .بالاخره دلم طاقت نیاورد به بابا زنگ زدم تا برات وقت بگیره بعدم من و تو دو تایی رفتیم دکتر .قربونت برم امروز اصلا حوصله نداشتی مدام بهونه می گرفتی .خدا کنه زودتر خوب بشی و شیطونی کنی دلم برای شیطونیات تنگ شده. ...
28 مرداد 1392

رویا

هلیا جونم .امروز که این ویلاگ رو برات درست کردم دقیقا ١٥ ماهو ١١ روزو ٢٠ ساعت که به دنیا اومدی . خیلی وقت میخواستم این کارو بکنم ولی همش امروز و فردا میکردم .ولی بالاخره الان که ساعت ٤.٤٥ دقیقه شب و من به خاطر تو  بیدار موندم وبلاگتو درست کردم.هلیای من این ١٥ ماه برام مثل یه رویابود.چقد زود گذشت.خدایا برای لحظه لحظه ی این مدت شکر.میدونم خیلی وقتا بی حوصلگی کردم ناشکری کردم ولی خدا جونم هزار ان هزار مرتبه تو رو شکر میکنم به خاطر این موهبت الهی . هلیا جونم تو ٢٤ اسفند به دنیا اومدی و با خودت شادی و برکت اوردی .اولین بار که تو اتاق عمل پرستار تو روبه من نشون داد چه حس خوبی داشتم. یه دختر تپل پر مو .و البته شبیه بابا حمید. باب...
23 مرداد 1392

تولد اجی پارمیس

٢٥ اردیبهشت تولد3 سالگی اجی پارمیس بود .اجی پارمیس دختر عموی تو دخترم. اجی تو رو خیلی دوست داره.احساس میکنم تو هم اونوخیلی دوست داری .امیدوارم بزرگتر هم که شدین همدیگرو این همه دوست داشته یاشین .دخترم تو با اون لباس تور توری درست مثل فرشته ها شده بودی.تازه گیها یاد گرفتی برقصی وقتی دستاتو میبردی بالا و ادای رقصیدنو در میاوردی وایییییییییییییییییییییییییییییجیگر میشدی دخترم قربونت بره مامانننننننننننننننن.اجی هم خیلی بامزه شده بود انشاالله  هر دو تاتون تولد120 سالگیتونو جشن بگیرین ...
23 مرداد 1392

ماشین (نن نن)

دختر گلم امروز بابایی رفته بود تهران برات یه ماشین خوشگل خریده بود .اخه تو عشق ماشینی .چند بار که ماشین اجی رو سوار شدی هر بار موقع  پیاده شدن کلی گر یه کردی و هر بار از جلوی پارک رد میشدیم با گریه میگفتی نن نن....نن نن.......نن نن.............بالاخره امروز بابایی برات خرید .چقدر ذوق زد ه شد ی وقتی دیدی .قربونت برم .انشاالله هر چه زودتر بزرگ بشی تا بابا جون برات ماشین راستکی بخره.یادم باشه  عکساشو بعدا بذارم. 
23 مرداد 1392

خواب

دختر گلم امروز دمدمای صبح یه خواب وحشتناکی دیدم که واقعا یادم می افته حالم بد میشهخواب در مورد تو بود گلم.نمیخوام بگم چی بود ولی اینو بدون هم اینکه از خواب بیدار شدم خدارو به خاطر وجود تو شکر کردم و تازه حس کردم که چقدر دوستت دارم وبهت احتیاج دارم.به مامانم گفتند به غر زدنت به قهر کردنت به خندیدنت...........خدایا با تمام وجود تو را سپاس                                              الحمدلله رب العالمین ...
21 مرداد 1392

رمضان

دختر عزیزم امروز ٢٥ ماه مبارک رمضان است .چقدراین ماه  زود گذشت.داریم به عید فطر نزدیک میشیم امیدوارم خداوند عبادتهای ما رو و همه روزه داران رو قبول کنه و تو این روزهای باقیمونده توفیق عبادت خالصانه رو به ما عطا کنه انشاالله. شب های قدر من و بابا دو تایی دعا می خوندیم و تو هم مارو همراهی میکردی .خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که هم چین دختر اروم و باهوشی رو به مابخشیده این ماه کلمه های جدید زیادی یاد گرفتی مثل دادا،مامانی،بابا جی،اجی،عزیز،علی،اب،دست،کفش بابا هم برات سه چرخه خریده تو هم عاشق اون شدی ،هر روز که از خواب بلند میشی به من میگی ماما کفش بعد درو به من نشون میدی یعنی کفشامو بپوشون ببر پایین تا با سه چرخه بازی کن...
12 مرداد 1392

تولد داداش امیر

داداش امیر هلیا {پسر خاله}٧ سالشه و امسال کلاس اولیه.٢ مرداد به دنیا امده.هفته پیش تولدش بود .روز تولدش همه افطار دعوت بودیم.بعد از افطار هم جشن گرفتیم. وای که چقدر خوش گذشت. هلیا جون من و تو که حسابی ترکوندیم. اونقدر شلوغ بازی در اوردیم که نگو خلاصه حسابی خودمونو خالی کردیم.من که اونقدر دست زده بودم تمام شبو دستم میسوخت صدامم حسابی گرفته بود. به خاطر خنده ی زیاد  هلیا جونم دادش امیر خیلی دوستت داره تو هم چند  روزه یاد گرفتی میری کنار درو صدا میزنی دادا دو تاتونم خیلی شیطونین ماشاالله..... اینم یه عکس از دادا .این عکسشو خیلی دوست دارم اخه کت شلوارشو خودم از باکو براش اوردم .مبارکش باشه . کت شلوار دامادی بپوشه انشاالله. ...
3 مرداد 1392

سفر

روز ٥ شنبه بود که با بابا وعزیز و حاج خاله اینا رفتیم سرعین. این دومین باری که تو رو می بریم سرعین .بار اول فقط ٦ ماه داشتی.ولی از همون بچگی خدارو شکر خوش سفر بودی.اصلا اذیتمون نکردی .دفعه پیش با مامانی و عزیز و دایی جون رفته بودیم.خیلی خوش گذشت. تو عاشق اینی که بذارمت بدو بد کنی. یه کم تو ماشین اذیت می شدی اخه خیلی گرمت میشد.البته سرعین هوا خنک بود .وای فقط شب خیلی بد بود .من سردم بود همشم نگران بودم نکنه تو سرما بخوری به خاطر همون شبو تا صبح تو رو روی پام گذاشتم و نخوابیدم>فرداش چشمامو به زور باز میکردم تو مسافرت تو همش بغل صبا و سینا بودی.خیلی خوش گذشت . ماشالله از وقتی به دنیا امدی یه عالمه مسافرت رفتی.سرعین ٢ بار تا حالاوتهرا...
1 مرداد 1392

بدون عنوان

سلامی دوباره خیلی وقته حوصله درست و حسابی واسه نوشتن ندارم. دخترم منو ببخش که این روزا مامان بدی شدم.دست خودم نیست باور کن .خیلی عصبی شدم دارم تمام سعیمو میکنم که ..... امروز تولد داداش امیر . میخوام بهت لباس عروس بپوشونم. وایییییییییییییییی که چقدر ناز میشی.فقط حیف که موهاتو کوتاه کردم. اونم به خاطر خودت بود میخواستم موهات مرتب بشه .ولی الان خیلی پشیمونم همه هم شدید مواخذم میکنن میگن چرا موهای نازشو کوتاه کردی.ولی من بهت قول میدم به امید خدا موهای قشنگت زود رشد کنه.اونقدر  بهت گفتن شبیه پسرایی دیگه خسته شدم.ولی منو بابا کچلیتم دوست داریم. خیلی شیرین شدی قوربونت برم.وقتی تشکر میکنی {دستتو میذاری رو سینتو خم میشی}میخوام بگیرمت بغلمو ...
1 مرداد 1392
1